Saturday, September 23, 2006

نیلوفر تنها


نیلوفر تنها

صدای همهمه بیدارش کرد
در میان همسانان خود را اسیر دید
با نسیم صبح بر آب برقص در می آمد
نگاهش به دور دستها بود
گویند کانجا بهشتی دگر است
ناگاه سوار بر باد صبا عزم آنجا کرد
...
جز رنگهای مصنوعی و صدای قور چیزی نیافت
رفته رفته سرافکنده گشت و
تاج و پرکنده در عزلت خود بخواب رفت
...
دوباره صدای همهمه بیدارش کرد
...
گل نیلوفر تنها با ناز میرقصید

دوش بدیدم در خواب نیلوفری پرپر
تعبیربیامد کین محنت دنیا نشایدمرمر

گر پی عشق بکوشی درین بادیه روزها و شبها
هرگز پی افسوس گذشته نباشی چو نیلوفر تنها

1 comment:

Anonymous said...

آخه! چرا تنها وامانده ای؟